برای تُ
تُ را فراموش کردن از من ساخته نیست.
مرا فراموش کردن تُ را ممکن نیست.
برگرد، زندگی نیازت دارد.
تُ را فراموش کردن از من ساخته نیست.
مرا فراموش کردن تُ را ممکن نیست.
برگرد، زندگی نیازت دارد.
بانوی من!
میدانم کجای این دنیا تباه ایستاده ای و چگونه ای. حالت از فشرده شدند ثانیه به ثانیهء قلبت در سینهء خسته ام کاملا مشهود است. اما چه سود که خسته شدی و عشق نتوانست یاری کند تورا برای ماندن در این قمار.
بانوی شعر و شور و شعور تا نفس در سینه دارم از تُ و عشقت روی برنمیگردانم.
کاش بخواهی بیایی، بمانی، بمانیم.
بنامِ تُ
میدونم نمیخونی اینارو، میدونم دیگه اهمیتی برات ندارم اما از وقتی رفتی، از وقتی رسماً رفتی و تنهاترم کردی همون اندک آدمهایی که ازبودنت خبر داشتن اومدن و محکومم کردن، خیلی حرفها و تهمتها بهت زدن اما ... اما هنوز برای من همان بانوی پاک و زلال و بلندبالایی که فقط به این باور رسیدی که من لایقت نبودم.
بقول یکی داناتراز ما:
آن سفر کردهء که صد قافله دل همره او ست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش